-
درد
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 13:50
یه دردی توی قلبم هست که داره منو خفه می کنه ... راه هوا رو بسته ...سعی می کنم منطقی برخورد کنم و ببینم که چیزی نیست ولی یه فکری میگه که داری خودتو گول می زنی ... احساس می کنم غرورم له شده .... نمی تونم فکر کنم مثل آدمای روانی شدم .... می خندم اما هیچی خوشحالم نمی کنه ... می خوام خوشحال باشم اما نمیشه .... جلو مونیتور...
-
پایه ای ها
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 10:48
روزهای سختی دارم ، باید تصمیم مهمی بگیریم که زندگی هر دومارو تغییر میده ...شاید این کاری بود که قبلا باید می کردم ولی تعصب غیرمنطقی پدر و مادرم باعث شد که سال های زیادی را نابود کنم .... می دونم کاردرستیه اما در عین حال دلم می سوزه وقتی قیافشونو می بینم، ناراحتی عمیقی که با هیچی قابل توصیف نیست ... چند روز پیش تو یه...
-
چاه
جمعه 16 دیماه سال 1390 23:46
زمستون اومده و ما دوباره رفتیم به جایی که خیلی دوسش داریم ، بعد از پاییز که رفتیم و یه عالمه عکسای زیبا گرفتیم دیگه نرفته بودیم ، برف اومده و جاده به طرز عجیبی مرموز بود ، جاهایی که آفتاب بهش نمی رسید پر از برف بود با اینکه چند روز از باریدن برف میگذره .... من هم یخ زده هستم ... روزهای یخی دارم روزهایی که هیچ ارتباطی...
-
بازی
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 11:09
نمی دونم چی شد که من اعتماد به نفسم را از دست دادم ، نه می دونم چی شد ه ولی چقدر سخته دوباره به دست آوردنش ، این حس مدام سرزنش ، حتی نمی خوام الان دربارش حرف بزنم ولی باید این کارو بکنم ، گلوی چرکی من دوباره یادم آورد که دارم از رویارویی با خودم فرار می کنم ، این عکس العمل یه جورایی ناخودآگاه شده ولی دارم روش کار می...
-
زندگی زنده
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 22:48
امروز یه مطلبی خوندم که عنوانش این بود: "همین امروز وقت تلف کردن را تمام کنید و آنطور که واقعا دوست دارید زندگی کنید" خوب راستش واقعا راست می گفت نمی دونم چطور باید این کاروکرد ولی همه میگن که مهم اینه که بخوای چون راهش روپیدامی کنی ، اما قسمت مهم ترش این بودکه می گفت زمان مناسب اصلا وجود نداره و همه چیز...
-
حس حال به هم زن
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 22:37
بازم دچار این حس حال به هم زن شدم ، حس سرزنش خودم ، گرچه همه تلاشم را کردم که دیگه نذارم این اتفاق بیفته اما وقتی اوضاع بی ریخت میشه دیگه روانم به هم میریزه .... مدام تو گوشم وزوز می کنه و گاهی اصلا حواسم نیست می بینم مدت هاست دارم غرغر می کنم .... نمی دونم شاید به خاطر پریودباشه که اینقدر حساس وروانی میشم ... شاید...
-
کباب کثیف
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 13:14
دیشب شب باحالی بود ، بارون های امسال خیال بند اومدن ندارن... ما دوتا با یکی از دوستامون رفتیم بیرون، البته آخر شب بود و بارون به شدت می بارید ... رفتیم شهرداری تا از گاری هایی که همیشه آخرشب میان کباب کثیف بخوریم !! کباب چررررررررررررب (: ............اما اونی که دنبالش می گشتیم و پلا کباب هم می داد نبود و مجبور شدیم...
-
پیرزن جادوگر
جمعه 27 آبانماه سال 1390 23:10
داستان پیرزن جادوگر برخلاف تمام قصه هایی که تا حالا درباره یه جادوگر شنیده بودم بود ! .... فکر نمی کردم یه روزی جادوگر نماد کسی باشه که دخترک قصه را به سمت شناخت درونش راهنمایی می کنه ، با تمام خشونتش همه کارایی که از دختر می خواد برای اینه که دختر با من واقعیش ارتباط برقرار کنه ......به هر حال بعد از مدتها کلنجار...